علم اقتصاد مالی یا فاینانس در چند دهه اخیر باعث تحرک و پویایی فراوانی در بازارهای مالی در دنیا شده است. ابزارها و مشتقات جدیدی که هر روز در قراردادهای بین افراد حقیقی و حقوقی ابداع میشوند، تنوع بالایی به این بازارها بخشیده و به نوعی اثر عملی یک علم دانشگاهی در معاملات و مبادلات روزانه در اقتصاد خودش را نشان داده است. علی ابراهیمنژاد که در حال گذراندن سال پایانی دوره دکترای فاینانس در بوستون کالج آمریکاست با تببین و توضیح فاینانس و کاربرد آن در دنیای مدرن امروزی، معتقد است بازارهای مالی ایران نیز باید هر چه سریعتر با امکانسنجی مناسب راه ورود ابزار جدید و نوآوری را باز کنند. در سایه این نوآوریهاست که میتوان به تامین سرمایه بنگاهها در بازارهای مالی امیدوار بود. شاید با استفاده از این ابزار جدید بتوان از بازار ناکارا و کمبهرهور به سوی بازاری چابک و پویا حرکت کرد .
در چند دهه اخیر اقتصاد مالی یا فاینانس اهمیت بسیار زیادتری نسبت به گذشته پیدا کرده و در محافل علمی نیز توسعه قابلتوجهی داشته است. در حال حاضر به فاینانس به عنوان یک علم مستقل نگریسته میشود یا زیرشاخهای از علم اقتصاد؟ ممکن است تعریفی مختصر از علم مالی داشته باشید؟
فاینانس، به شکل مدرنش، از حدود 50 سال قبل شکل گرفت. شکی هم نیست که پایه و اساس فاینانس ریشه در علم اقتصاد دارد. شیوه و اسلوب فاینانس همانی است که در اقتصاد است؛ به این صورت که مثلاً یک مصرفکننده را مدل کند و برایش یک تابع مطلوبیت در نظر بگیرد و تجزیه و تحلیل کند. فاینانس هم دقیقاً همین روش را دارد. در آن زمان در دانشگاههای دنیا به صورت امروز دپارتمان فاینانس وجود نداشت و صرفاً اقتصاددانانی داشتیم که در حوزه اقتصاد مالی کار میکردند. به مرور زمان با شکل گرفتن بازارهای مالی، متنوع شدن ابزارهای مالی و قویتر شدن بنیه مالی اقتصاد، این شاخه قویتر و موفق شد تا اندازهای خود را از علم اقتصاد متمایز کند. گرچه همچنان ماهیت و روشی که دارد همان روشی است که اقتصاد دارد. منتها این شاخه به خاطر اینکه بسیار گسترده شده است توانسته تا اندازهای خودش را مستقل جلوه دهد و از آنجا که رویکردی کاربردی دارد عمدتاً در دانشکدههای کسبوکار (Business Schools) و در کنار دپارتمانهایی چون حسابداری و مدیریت عملیاتی و استراتژیک قرار گرفته است. البته نگاه به فاینانس در کشورهای مختلف متفاوت بوده است. برای مثال در ایران رویکرد به این شاخه علمی، رویکرد حسابداری بوده است و عمدتاً استادان حسابداری دروس مربوط به فاینانس را تدریس میکنند. در کشور ما البته این نگاه و به تبع آن فضا در حال تغییر است و کمکم نگاه اقتصادی به فاینانس حاکم میشود.
در دنیا از دهه 70 به بعد که بحث ریسک مطرح شد، فاینانس از حسابداری مالی جدا شد و به سمت اقتصاد مالی رفت. درست است؟
همینطور است، از دهه 70 تاکنون بازارهای سهام و اوراق قرضه دچار تحولات جدی شده و تبدیل به بازارهای پویا و بزرگی شده است. زمانی که بازارها بزرگ میشوند نیاز به نیروی انسانی خاص و متخصص هم دارند. اکنون دیگر مساله صرفاً مالی نیست که بتوانید حسابداری شرکت را انجام بدهید، مساله تبدیل به تحلیل و مدل کردن رفتار بورسهای بزرگ است و اینکه شرکتهایی که میخواهند در این بازار تامین مالی کنند، چگونه باید این کار را انجام دهند. یعنی مباحث و سوالهای جدیدی مطرح شد که نیاز به پاسخ داشت. اینجا فاینانس وارد شد تا تحلیل کند که چرا یک روز قیمتها در بازار بالا میرود و یک روز پایین میآید و به عبارت دیگر چه عواملی توضیحدهنده بازده سهام شرکتها در بورس هستند. علاوه بر آن و به عنوان یک خروجی شناخت عوامل تاثیرگذار بر بازده سهام، مرحله پیشبینی حرکت قیمتها نیز افزوده و فاینانس بسیار گسترده و البته تخصصی شد.
در کشور ما فاینانس را زیر چتر دانشکدههای مدیریت بردهاند و حتی این بحث مطرح میشود که محصلان رشته مالی نیازی به تحصیل درسی چون مدیریت منابع انسانی ندارند. نظر شما در این رابطه چیست؟
بخشی از این مربوط به کلیت آموزش علم مدیریت در ایران است. به صورت سنتی در نظام آموزشی ایران رشتههای مدیریت دولتی، بازرگانی و صنعتی وجود داشت. در حالی که فقط رشته مدیریت بازرگانی در دانشگاههای دنیا حدود 10 شاخه مختلف است. حالا ما در این رشته به دانشجویان دروسی را آموزش میدهیم که هر کدام برای خود یک رشته و دنیای مجزاست. یعنی میخواهم بگویم مشکل نه فقط شاخه مالی که در دیگر شاخههای مدیریت هم وجود دارد. آنچه به طور مشخص در مورد رشته مالی در کشور ما مشکلساز است این است که رشتهای که ماهیتاً بسیار نزدیک به اقتصاد است، در دل دانشکدههای مدیریت قرار داده شده و با همین رویکرد نیز با آن برخورد میشود. به نظر من زمان این تخصصمحوری را وارد رشتههای دانشگاهی میکند، گرچه طبعاً مقداری مقاومت در برابر این تغییر خواهد بود.
ارتباط فاینانس با علم ریاضیات چگونه است؟
از بعد نظری ارتباط فاینانس با ریاضیات تفاوتی با ارتباط اقتصاد و ریاضیات ندارد. در بخش تجربی و عملی، شاید حجم کار ریاضی در فاینانس بیشتر باشد چون فاینانس حوزهای است که در تمامی بازارها با اعداد و ارقام زیادی سروکار دارد و متغیرهای گوناگونی را باید محاسبه و تحلیل کند. مثلاً در بورس آمریکا هفت الی هشت هزار شرکت حضور دارند که به طور لحظهای نوسان قیمت و بازده دارند که باید محاسبه شود. لذا اگرچه رویکرد تحلیل دادهها با استفاده از دانش اقتصادسنجی بسیار نزدیک است، اما حجم کارهای کمی و ریاضی در فاینانس از دیگر حوزههای اقتصاد مثل اقتصاد کلان بیشتر است. در عمل تعداد دادهها و متغیرها در فاینانس بسیار بالاست ولی از نظر ماهیت فاینانس و دیگر حوزههای اقتصاد از نظر تمسک به ریاضیات تفاوتی ندارند. در هر حوزهای از اقتصاد اگر میخواهید حرفتان خریدار داشته باشد باید آن را به صورت ریاضی اثبات کنید.
صحبتهایی که تاکنون داشتیم همه در حوزه مالی کلاسیک بود. در حالی که اکنون حوزه مالی رفتاری هم بسیار مطرح است. به نظر شما کدام یک از این دو شاخه فاینانس در حال حاضر بهتر در بازارها جوابگو هستند؟
علم مالی رفتاری در ابتدای کار کاملاً غیرسازمانیافته و صرفاً شامل یکسری انتقادهایی بود که روی برخی بیقاعدگیها در بازار تمرکز داشت. عالمان حوزه مالی کلاسیک هم به مالی رفتاری از این جهت انتقاد داشتند که این شاخه فاقد ساختار فکری مشخص و دقیق است. به عبارتی اقتصاددانهای مالی کلاسیک انتقادات را تا حدی قبول داشتند اما در برابر آنها موضع تدافعی میگرفتند چون فاقد چارچوب و پشتوانه تئوریک بود. با گذشت زمان و وقوع بحرانهای مالی کوچک و بزرگ فضا تا حدودی تلطیف شد تا جایی که خود اقتصاددانهای کلاسیک به سمت ابداع مدلهایی برای توضیح و توسعه رفتارها در دوران بحران و پس از بحران رفتند. افرادی چون آندره شلایفر، هریسون هونگ یا برونو مایر مطالعات و تحقیقاتی ارائه کردند که بسیار قوی و مرتبط با مالی رفتاری بود. این افراد مدلهای قوی ریاضیاتی ارائه دادند که یک رفتار ظاهراً غیرمنطقی را توضیح میداد. اکنون هم مالیدانهای رفتاری از انتقاد صرف خارج شدهاند و هم مالیدانهای کلاسیک تلاش کردهاند که در مدلهایشان به انتقادات رفتاریها توجه نشان دهند. در نهایت این دو شاخه به سمت ادغام شدن و همپوشانی میروند و تقابل بسیار کمتر شده است. همانطور که در سال 2013 هم سه نفر اقتصاددان مالی برنده نوبل شدند که یوجین فاما و پیتر هنسن از مالیدانهای کلاسیک و رابرت شیلر از مالیدانهای رفتاری است. این جایزه مشترک به نوعی نشانهای از نزدیک شدن این حوزهها به یکدیگر است. اما حس من این است که در داخل ایران شاخه مالی رفتاری کمی پررنگتر از سایر نقاط دنیاست. شاید دلیلش این باشد که رفتارهای ظاهراً غیرمنطقی در بازارهای ما نمود بیشتری دارد و مردم ما دوست دارند رفتارهایی را که در بازار میبینند با توضیحات غیرمنطقی بفهمند. من در تحقیقاتم مطالعهای در حوزه همین رفتارها در دست دارم. یک رفتار ظاهراً غیرمنطقی در بازارهای در حال توسعه و از جمله بازار سهام تهران این است که عمدتاً قیمتهای سهام با هم و در یک جهت حرکت میکند. یعنی در بورس تهران یک روز همه بازار سبز و یک روز تمام بازار قرمز است. اما در بازار سهام در آمریکا و دیگر کشورهای توسعهیافته چنین نیست. در یک روز معمول کاری در این بازارها حدوداً 50 درصد سهام مثبت و 50 درصد سهام منفی است. آن حرکت جمعی یا تودهوار که در بورس تهران مشاهده میکنید در بازارهای سهام کشورهای پیشرفته بسیار کمتر است. مقالات و مطالعات خوبی در این زمینه صورت گرفته است. درست است که بازار ما بسیار متفاوت است و در بسیاری اوقات رفتار هیجانی دارد اما ما هم نمیتوانیم به سادگی بگوییم همه رفتارها غیرمنطقی است و نمیشود آن را با مدلهای منطقی توضیح داد. بعضاً شنیدهام که افرادی که در بازار فعالیت میکنند، میگویند در این بازار هیچ تحلیلی جواب نمیدهد اما واقعاً اینطور نیست و میتوان توضیحاتی منطقی برای رفتارها پیدا کرد.
از این وضعیت میتوان استنباط کرد که بازارهای ما از نظر کارایی در سطح ضعیفی قرار دارد؟
سطح کارایی بازار ما بالا نیست اما این به معنای غیرمنطقی رفتار کردن سهامداران نیست. نتیجه رفتار سرمایهگذارها با قواعد بازی حاکم در بازار، ناکارا شده است. ممکن است سرمایهگذاران تحت تاثیر احساسات قرار بگیرند یا جو بازار بر آنها غلبه کند اما نمیتوانیم بگوییم که رفتار آنها به طور کامل غیرمنطقی است.
وضعیت مالی رفتاری و کلاسیک در این فضا چطور است؟
در واقع اکنون به صورت مکمل یکدیگر هستند. به نظرم این رفتار شیوه سالم پیشرفت علم است. یعنی یک شاخه به شاخه دیگر علم انتقاداتی وارد میداند و آن شاخه مورد نقد هم درصدد پاسخ دادن برمیآید و در نهایت اشتراکات این دو مشخص میشود و هر کدام تلاش میکنند ساختاری علمی و مستدل داشته باشند. و در واقع هر دو رو به پیشرفت بیشتر میروند.
دستاوردهایی که اقتصاددانان و مالیدانهای حوزه فاینانس در چند دهه اخیر داشتهاند تا چه اندازه توانسته در عرصه عمل و در بازارها اثرگذار باشد؟ سادهتر اینکه تا چه اندازه زندگی مردم دستخوش تغییر قرار گرفته و بهتر شده است؟
ببینید علم مالی یا فاینانس برای این است که بتوانیم وضعیتی ایجاد کنیم که در آن بازارهای مالی قادر باشد منابع محدود اقتصادی و به طور مشخص، سرمایه را به درستی تخصیص بدهد. علم فاینانس میخواهد سیستمی طراحی کند که تخصیص سرمایه در اقتصاد به صورت کارا و بهرهور انجام بگیرد. با توجه به سرمایه محدود و پروژهها و ایدههای سرمایهگذاری نامحدود، تخصیص بهینه منابع کار بسیار پیچیدهای است. به عنوان مثال، یک راه برای تخصیص این سرمایه دولت است، مثلاً شبیه کاری که در بودجه توسط سازمان مدیریت و برنامهریزی انجام میشود. یک راه دیگر این است که تخصیص سرمایه را به مکانیسم بازار واگذار کنیم. یعنی بازاری طراحی کنیم که برآیند آن تخصیص بهینه سرمایه باشد. اگر این مکانیسم خوب طراحی شده باشد، سرمایه محدود سراغ پروژههایی میرود که بیشترین سود، بالاترین ارزش افزوده و بیشترین رفاه را برای مردم ایجاد میکند. اینکه فاینانس در تخصیص بهینه منابع موفق بوده یا خیر هم بارها مورد مطالعه قرار گرفته است. یافتههای این مطالعات نشان میدهد در بازارهای توسعهیافته مثل بورس آمریکا، ژاپن و انگلستان تخصیص سرمایه به خوبی انجام میشود یعنی سرمایه دقیقاً سراغ صنایعی میرود که بیشترین ارزش افزوده را برای اقتصاد ایجاد میکند. مثلاً صنعت فناوری اطلاعات در بورس آمریکا ارزش افزوده بالایی ایجاد میکند که اقتصاد و زندگی مردم را متحول کرده است. به همین دلیل ارزش سهام و بازدهی شرکتهایی چون اپل، گوگل یا فیسبوک بسیار بالاست. در مقابل به دلیل افت جهانی قیمت نفت شرکتهای بزرگ حوزه انرژی در حال حاضر بازدهی بالایی ندارند و ارزش افزودهای که ایجاد میکنند پایین است. برای همین سرمایه از سهام این شرکتها خارج میشود و ارزش سهام آنها نیز کاهش مییابد. اما در بازارهای توسعهنیافته و ناکارا لزوماً چنین اتفاقی رخ نمیدهد. ممکن است در بازار ما صنعت خودرو که ارزش افزوده چندانی ایجاد نمیکند ارزش سهامش بالا باشد یا شرکتی که ظرفیت بالایی برای ایجاد ارزش افزوده دارد نتواند سرمایه جذب کند، چون بازار نسبتاً ناکاراست. در بازار کارا سیگنالها به درستی داده میشود. شرکتی که سهامش مورد اقبال است و ارزش افزوده بیشتری ایجاد میکند این پیام را از بازار میگیرد که میتواند سرمایهگذاری بیشتری داشته باشد و منابع آن از بازار تامین میشود. در بازار ناکارا سیگنالهای نادرست رد و بدل میشود. مثلاً صنعتی چون فناوری اطلاعات با ارزش افزوده بالا نمیتواند سرمایه جذب کند اما صنعتی دیگر که ارزش افزوده قابل توجهی هم ندارد ارزشش بالا میرود و جذب سرمایه میکند.
دلیل آن دولتی بودن اقتصاد نیست؟ یا اینکه قوانینی چون ورشکستگی به شکل مدرن و امروزی آن در اقتصاد ما تعریف نشده است؟
اینطور بگوییم که دخالتهای دولت در اقتصاد یکسری اعوجاجهایی ایجاد میکند که نتیجه آن تخصیص نادرست سرمایه است. مثلاً دولت تعرفه واردات خودرو را بالا نگه میدارد که باعث میشود یکسری شرکتهای زیانده بتوانند سرپا بمانند و سیگنال اشتباه به بازار بدهد. یا اینکه دولت با قیمتگذاری و مشخص کردن سقف قیمت باعث میشود سودآوری برخی شرکتها محدود شود و در نتیجه این شرکتها تولیدشان را اضافه نکنند. متعاقباً چون سود زیادی کسب نمیکنند، نمیتوانند سرمایه جذب کنند. دخالتهای دولت در نهایت منجر به تخصیص غیربهینه سرمایه میشود.
بازارهای مالی دنیا طی دهههای اخیر به محلی برای ابداع ابزارهای جدید یا نوآوری در استفاده از ابزارها و مشتقات موجود تبدیل شده است. در حالی که در بازارهای مالی ایران نوآوری و ابداع جایگاهی ندارد. دلیل راکد ماندن و ایستا بودن بازار مالی ایران در این زمینه را چه میبینید؟
بازار مالی در کشور ما نسبت به بازارهای مالی دنیا بسیار عقبافتاده است. اما به نسبت چند سال قبل خودش پیشرفتهایی داشته است؛ اگرچه سرعت آن بسیار کُند است. بازار مالی ایران نسبت به یک دهه قبل پیشرفت زیادی داشته است. اما اینکه چرا نوآوری و ابداع شکل نمیگیرد به فقدان زیرساختهای بازارهای مالی برمیگردد. برای نمونه در بازارهای توسعهیافته بخش زیادی از نوآوریهای مالی ابتدا در بازارهای خارج از بورس (OTC) اتفاق میافتد. مثلاً دو بانک با یکدیگر قرارداد سوآپ نکول اعتباری (CDS) یا قرارداد سوآپ نرخ بهره با ویژگیهای نوآورانه و جدید مینویسند. بخش زیادی از نوآوریها در این بازارها و در قراردادهای دوطرفه شکل میگیرد. این نوآوریها به تدریج با تغییراتی که میکند به صورت یک محصول مالی استاندارد شده وارد بازارها میشود. برای اینکه نوآوری شکل بگیرد صرفنظر از نیاز به دانش مالی بالا، یک عامل بسیار مهم این است که قراردادهای دوجانبه که نوشته میشود قابل اجرا و برای هر دو طرف الزامآور باشد. یعنی اگر دو بانک یک قرارداد سوآپ نرخ بهره را برای اولین بار طراحی و امضا میکنند نسبت به اجرای آن مطمئن باشند. به این صورت که اطمینان داشته باشند اگر کسی خلاف قاعده عمل کرد، فوراً میتوانند در یک دادگاه کاملاً حرفهای، موضوع را مطرح و حلوفصل کنند. این همان حوزهای است که ما در آن ضعف زیادی داریم. لازمالاجرا کردن و پیگیری کردن قراردادها در ایران به خصوص قراردادهایی که اوتیسی باشند، بسیار سخت است. فرض کنید یک شرکت نیاز ارزی دارد و میخواهد یک قرارداد آتی ارز یا سوآپ ارز با یک بانک بنویسد. اولاً که دانش تدوین این قرارداد اندک است، دوماً تعهد اجرایی چندانی نمیآورد چون در صورت تخطی یکی از طرفین دادگاه حرفهای برای رسیدگی به آن وجود ندارد و فرآیند پیگرد آن در دادگاههای فعلی طولانی و پرهزینه است. در حالی که این قراردادها در بازارهای مالی دنیا بسیار رایج است و روزانه قراردادهای بسیار زیادی به ارزش میلیاردها دلار نوشته میشود. به هر حال بخش زیادی از نوآوریهای مالی در چنین بستری ایجاد میشود.
در بازارهای مالی کشور ما هر ایده جدید و نوآورانهای به ویژه در حوزه مالی باید در یک روند بسیار فرسایشی و طولانی مصوب شود تا قابل اجرا باشد که آن هم بسته به شرایط اقتصاد ممکن است اجرا شود یا نه، مثل معاملات آتی ارز. وضعیت نهادهای نظارتی در بازارهایی که نوآوری زیاد دارند چگونه است؟
در بازارهای توسعهیافته، معمولاً این بخش خصوصی است که دست بالا را دارد. یعنی در آمریکا در بسیاری از موارد، بخش خصوصی است که به کمیسیون بورس و اوراق بهادار آمریکا SEC میگوید میخواهد قراردادی ببندد و این نهاد آن را بررسی میکند. بخش خصوصی بسیار جدی و فعال است و نهاد ناظر هم سعی در هدایت بازار دارد. در کشور ما که اقتصاد دولتی است سازمانهای دولتی، مثل سازمان بورس دست بالا را دارند. نیروی بخش خصوصی ضعیف است. یکی از دوستان من که در نهاد ناظر خدمات مالی انگلستان (FSA) کار میکرد و مسوول نظارت بر یکسری از موسسههای مالی بود تعریف میکرد که مدیرعامل یک شرکت تامین سرمایه کوچک با او تماس گرفته و گفته شرکت میخواهد قرارداد مالی جدیدی را طراحی و منعقد کند. برای همین قرارداد را برای افاسای میفرستند و روز بعد هم جواب میخواهند. آنها مجبور شدند به صورت گروهی تا دیروقت روی این قرارداد کار کنند تا بتوانند روز بعد به آن شرکت پاسخ بدهند. منظورم این است که بخش خصوصی در آنجا تا این اندازه قوی است. نکته دیگری هم که میخواهم اضافه کنم این است که طبیعتاً بخش مالی پیرو بخش واقعی اقتصاد است. یعنی زمانی که بخش واقعی اقتصاد ضعیف باشد، بازارهای مالی هم ضعیف میشود. زمانی که بحران مالی رخ میدهد، فعالیت بازارهای مالی هم به شدت کاهش مییابد. اکنون که مثلاً بخش واقعی اقتصاد آمریکا بهبود یافته است در بازارهای مالی حجم قراردادهای ادغام و تصاحب (M&A) در بانکهای سرمایهگذاری نسبت به کل تاریخ آمریکا بیشتر شده است. شاید یک دلیل عدم رشد بازارهای مالی ما این بوده که بخش واقعی اقتصاد ما هم رشد قابل توجهی نکرده است. تقریباً تنها ورودی ما به بورس، شرکتهای دولتی بوده است که وارد چرخه خصوصیسازی شدهاند. ما بازار اولیه چابک و پویایی نداریم.
متاسفانه بحران مالی چند سال گذشته هم باعث شد ترس از ایجاد و استفاده از ابزارهای مالی جدید بین مسوولان نهادهای ناظر بیشتر و بیشتر شود.
درست است که گاهی نوآوریهای بازارهای مالی منجر به خطاهای بزرگی شده است اما نقش آنها در توسعه بازارهای مالی هم بیبدیل است. همان ابزارهای مالی که استفاده نادرست و بیمحابا از آنها منجر به بحران مالی مسکن در آمریکا شدند تا قبل از بحران، سالها باعث ایجاد نقدشوندگی در این بازار و تامین مالی مناسب و ارزان برای مسکن شدند. ابزارهای مالی باعث توسعه بازارهای مالی و اقتصاد جوامع شدهاند. اینکه ما به خاطر چند بحران از استفاده از این ابزار هراس داشته باشیم اشتباه بزرگی است.